حسام الدینحسام الدین، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

حسام کوچولو

داستان تولد

1393/2/19 12:59
نویسنده : مامان شیرین
179 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دلبندممحبت

میخوام یه قصه برات تعریف کنم قصه تولدت، قصه ای که تا عمر دارم حتی یک لحظه از اونو محاله یادم بره.

29بهمن سال 92مامان رفت بیمارستان تا بستری بشه آخه فرداش وقت عمل داشت راستش اون شب طولانیترین شب عمرم بود 9ماه انتظار بالاخره تموم شده بود ولی اون شب انگار تمومی نداشت تا خود صبح بیدار بودم البته اگر میدونستم بعد اومدنت نمیتونم یک ساعت راحت بخوابم اون شب حسابی میخوابیدم.چشمکخندونک

بالاخره صبح شد و وقت عمل رسید هنوز کسی پیشم نیومده بود واسه همین وقتی رفتم اتاق عمل تنها بودم خیلی دلم گرفت حسامغمگین

وقتی رفتم ساعت 9بود تا مقدمات عمل انجام بدن20 دقیقه ای طول کشید بعدش به مامان آمپول بیحسی زدن و خانم دکتر سعیدی اومد و عمل شروع شد.خیلی میترسیدم تمام مدت دعا میخوندم و ذکر میگفتم.9:35بود که هستی من به دنیا اومد صدای گریه تورو که شنیدم انگار دنیارو به من دادن تازه فهمیدم مادر شدن چقدر خوب وشیرینه.نتونستم جلوی خودمو بگیرم و مثل هر مادری شروع کردم به گریه کردن و شکر خدارو گفتن.همون موقع بود که اتاق از صدای خنده پرستارها مثل بمب ترکید شنیدم که به هم میگفتن وای این پسره چقدر شیطونهخندهبعدا فهمیدم انقدر تکون میخوردی نمیذاشتی تورو تو پتو بپیچن و پتورو انداخته بودی زمین.

پسرکم از وقتی اومدی زندگی مامان بکلی تغییر کرده با اومدن تو خونوادمون کامل شد امیدوارم خدا این خوشبختی رو هیچوقت از ما نگیره.

 

                                         حسام در اولین ساعات زندگی در بیمارستان

  

                

پسندها (1)

نظرات (4)

مامانی
14 اردیبهشت 93 18:54
خدا برات حفظش کنه
شهناز
14 اردیبهشت 93 19:14
الهی چقد نازه ایشالله خدا حفظش کنه به من هم سری بزن عزیزم
مامان آرزو ** بابا سعید
20 اردیبهشت 93 21:12
سلام با افتخار لینک شدید ماشالله
مامان ایلیا
4 خرداد 93 17:51
سلاااام واای خدا ماشالله چقدر خوردنی و نازه این پسر مامانی به جمع دوستای ایلیا خوش اومدید با افتخار لینک شدید..